سلام مهمان گرامی؛
به انجمن لارکتون خوش آمدید برای مشاهده انجمن با امکانات کامل می بايست از طريق این لینک عضو شوید.


ابزار هدایت به بالای صفحه

مخصوص کاربران فعال . . .ثبت رایگان لینک کاربران در انجمن لارکتون و بک لینک رایگان

ثبت کانال تلگرام . . .افزایش ممبر کانال با ثبت کانال خود در سایت

جذب مدیر فعال . . .قوانین رو حتما مطالعه کنید
بازدید از تاپیک : 11
اطلاعات نویسنده محتوای پاسخ
farzane
آفلاین
ارسال‌ها : 5
عضویت: 5 /11 /1396

داستان خنده دار «قاطر گران بها»










روزی روزگاری در زمان های کهن مرد کشاورزی بود که یک زن نق نقو و
اعصاب خورد کن داشت



که از صبح تا نصف شب در مورد هر چیزی که به ذهنش می رسید شکایت می کرد



تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه مشغول بکار
بود یا شخم می زد



یک روز وقتی که همسرش برایش ناهار آورد



کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ی درختی در پشت سرش راند و شروع
به خوردن ناهار خود کرد



بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد



ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن و در دم کشته شد



چند روز بعد در مراسم تشییع جنازه زن کشیش متوجه چیز عجیبی شد



هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک میشد



مرد گوش میداد و به نشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد



اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد



او بعد از یک دقیقه گوش کردن به حرف های مرد سر خود را به نشانه
مخالفت تکان می داد



پس از مراسم تدفین کشیش نزد کشاورز رفت و از کشاورز در مورد قضیه ای
که دیده بود سوال کرد



کشاورز با لبخند گفت : خوب این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد
همسر من می گفتند



که چقدر خوب بود یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود بنابراین من هم
تصدیق می کردم و سرم را به نشانه تایید حرف ها تکان می دادم



کشیش پرسید پس مردها چه می گفتند که مخالفت می کردی؟



کشاورز گفت : آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا
نه ؟!!



پنجشنبه 05 بهمن 1396 - 09:07
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.



انتخاب سریع یک انجمن