سلام مهمان گرامی؛
به انجمن لارکتون خوش آمدید برای مشاهده انجمن با امکانات کامل می بايست از طريق این لینک عضو شوید.


ابزار هدایت به بالای صفحه

مخصوص کاربران فعال . . .ثبت رایگان لینک کاربران در انجمن لارکتون و بک لینک رایگان

ثبت کانال تلگرام . . .افزایش ممبر کانال با ثبت کانال خود در سایت

جذب مدیر فعال . . .قوانین رو حتما مطالعه کنید
بازدید از تاپیک : 49
اطلاعات نویسنده محتوای پاسخ
helma
آفلاین
ارسال‌ها : 5
عضویت: 18 /2 /1396

 داستان طنز لحظه های عاشقانه







زن نصف شب از
خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را می‌‌پوشد و
به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی‌ که یک
فنجان قهوه هم روبرویش بود

.






در حالی‌ که
به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود...زن او را دید که اشک‌هایش را پاک
می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌‌نوشید...زن در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد آرام زمزمه
کرد : \"چی‌ شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟\"شوهرش نگاهش را از
قهوه‌اش بر می‌‌دارد و میگوید : هیچی‌ فقط اون موقع هارو به یاد میارم،
۲۰ سال پیش که تازه
همدیگرو ملاقات می‌‌کردیم، یادته؟






زن که حسابی‌
تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد ا گفت: \"آره
یادمه
...\"





شوهرش به
سختی‌ گفت:_ یادته پدرت وقتی ما را پیدا پیدا کرد؟_آره یادمه (در حالی‌ که بر روی
صندلی‌ کنار شوهرش نشست...)_یادته وقتی‌ پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و
گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا
۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان ؟!_آره اونم یادمه...مرد آهی می‌‌کشد
و می‌‌گوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم
..


دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 - 15:50
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.



انتخاب سریع یک انجمن