درویش و کریم خان زند
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 54 | fatemehfth77 |
![]() |
0 | 30 | iranembberlin |
![]() |
0 | 32 | hamidhosseini |
![]() |
0 | 31 | start11 |
![]() |
0 | 33 | start11 |
![]() |
0 | 36 | iranembberlin |
![]() |
0 | 32 | 123sazeh |
![]() |
0 | 36 | newrepair |
![]() |
0 | 33 | start11 |
![]() |
0 | 34 | iranembberlin |
![]() |
0 | 32 | iranembberlin |
![]() |
0 | 35 | gandomcardvd |
![]() |
0 | 40 | iranembberlin |
![]() |
0 | 29 | start11 |
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
در روزگاران قدیم، مرد میانسالی دو زن داشت. یکی از زنها مسن و دیگری جوان بود. هر یک از زنها، شوهرشان را خیلی دوست داشتند و تمایل داشتند که او در سنی متناسب با آنها به نظر آید.
پس از گذشت چند سال، موهای مرد به اصطلاح جوگندمی شد. برای زن جوان این اتفاق خوشایند نبود زیرا شوهرش را خیلی مسنتر از خودش نشان میداد. بنابراین هر شب موهای مرد را شانه میکرد و موهای سفیدش را میکَند.