داستان عاشقانه
وقتی اس ام اسی از مادرم می رسد غمگین میشوم؛ از شکل اس ام اس دادنش حتی.
چشمهایش را ریز میکند و دکمه ها را سخت می فشارد
اس ام اس هایش همیشه جاافتادگی دارند.
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
مزایای خرید ملک و اقامت در کشور اسپانیا | 1 | 54 | fatemehfth77 |
واکنش دستگاه دیپلماسی ایران به سخنان سخیف و بیجای مقامات آمریکایی | 0 | 30 | iranembberlin |
تور وان | 0 | 32 | hamidhosseini |
بهبود طراحی سایت برای سئو 2018: | 0 | 31 | start11 |
طپش قلب طراحی سایت با سئو: | 0 | 33 | start11 |
همایش بین المللی در خصوص زندگی، آثار و افکار فرید الدین عطار نیشابوری در تهران برگزار | 0 | 36 | iranembberlin |
راحت ترین و مطمئن ترین روش برای خرید محصولات ساختمان و معماری | 0 | 32 | 123sazeh |
تعمیر یخچال بوش | 0 | 36 | newrepair |
اصول طراحی سایت | 0 | 33 | start11 |
هشدارها و توصیه های مسافرتی در ارتباط با کشور جمهوری آذربایجان | 0 | 34 | iranembberlin |
نماینده کمیساریای عالی پناهندگان در ایران در پایان ماموریت خود با وزیر امور خارجه دید | 0 | 32 | iranembberlin |
گارد خودرو | 0 | 35 | gandomcardvd |
نماینده عالی اتحادیه اروپا با وزرای خارجه ایران ، فرانسه ، انگلستان و آلمان نشست مشتر | 0 | 40 | iranembberlin |
راهکار های پیشرفت طراحی سایت دانشگاهی: | 0 | 29 | start11 |
وقتی اس ام اسی از مادرم می رسد غمگین میشوم؛ از شکل اس ام اس دادنش حتی.
چشمهایش را ریز میکند و دکمه ها را سخت می فشارد
اس ام اس هایش همیشه جاافتادگی دارند.
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
در شهری توریستی در گوشه ای از دنیا درست هنگامی که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمبنای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند و پولی در بساط هیچکس نیست، ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود. او وارد تنها هتلی که در این شهر ساحلی است می شود، اسکناس 100 یوروئی را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.
معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
در شهری توریستی در گوشه ای از دنیا درست هنگامی که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمبنای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند و پولی در بساط هیچکس نیست، ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود. او وارد تنها هتلی که در این شهر ساحلی است می شود، اسکناس 100 یوروئی را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.
در زمـان پـیـغمبر اکرم (ص ), طفلى بسیار خرما مى خورد.
هر چه اورا نصیحت مى کردند که زیاد خوردن خرما ضرر دارد, فایده نداشت .
یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه میکرد. گدایی از آنجا میگذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه میکنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان میدهد. این سگ روزها برایم شکار میکرد و شبها نگهبان من بود و دزدان را فراری میداد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی میمیرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش میدهد.
گدا یک کیسه پر در دست مرد عرب دید. پرسید در این کیسه چه داری؟