داستان عاشقانه
وقتی اس ام اسی از مادرم می رسد غمگین میشوم؛ از شکل اس ام اس دادنش حتی.
چشمهایش را ریز میکند و دکمه ها را سخت می فشارد
اس ام اس هایش همیشه جاافتادگی دارند.
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
1 | 55 | fatemehfth77 |
![]() |
0 | 31 | iranembberlin |
![]() |
0 | 33 | hamidhosseini |
![]() |
0 | 32 | start11 |
![]() |
0 | 34 | start11 |
![]() |
0 | 37 | iranembberlin |
![]() |
0 | 33 | 123sazeh |
![]() |
0 | 37 | newrepair |
![]() |
0 | 34 | start11 |
![]() |
0 | 35 | iranembberlin |
![]() |
0 | 33 | iranembberlin |
![]() |
0 | 36 | gandomcardvd |
![]() |
0 | 41 | iranembberlin |
![]() |
0 | 30 | start11 |
وقتی اس ام اسی از مادرم می رسد غمگین میشوم؛ از شکل اس ام اس دادنش حتی.
چشمهایش را ریز میکند و دکمه ها را سخت می فشارد
اس ام اس هایش همیشه جاافتادگی دارند.
در شهری توریستی در گوشه ای از دنیا درست هنگامی که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمبنای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند و پولی در بساط هیچکس نیست، ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود. او وارد تنها هتلی که در این شهر ساحلی است می شود، اسکناس 100 یوروئی را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.
در شهری توریستی در گوشه ای از دنیا درست هنگامی که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمبنای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند و پولی در بساط هیچکس نیست، ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود. او وارد تنها هتلی که در این شهر ساحلی است می شود، اسکناس 100 یوروئی را روی پیشخوان هتل می گذارد و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.
در زمـان پـیـغمبر اکرم (ص ), طفلى بسیار خرما مى خورد.
هر چه اورا نصیحت مى کردند که زیاد خوردن خرما ضرر دارد, فایده نداشت .
مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد. BMW آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود؛ پس وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد.
قدری راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی میرفت. پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرندهای بود رها شده از قفس. سرعت به ١٦٠ کیلومتر در ساعت رسید.
مرد زاهدی، روزی به مهمانی شخصیتی بزرگ رفت. هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد .