دوستان براتون شعر عاشقانه احمد شاملو را انتخاب کردیم تا دور همیم باهم بخوینم
★★★اشعار♥عـاشـقـانـه♥شاملو★★★
قصه نيستم که بگوئی
نغمه نيستم که بخوانی
صدا نيستم که بشنوی
يا چيزی چنان که ببينی
يا چيزی چنان که بدانی ...
من درد مشترکم مرا فرياد کن
★★★اشعار♥عـاشـقـانـه♥شاملو★★★
درخت با جنگل سخن می گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده،
من ريشه های ترا دريافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هايت با دستان من آشناست.
★★★اشعار♥عـاشـقـانـه♥شاملو★★★
در خلوت روشن با تو گريسته ام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاريک با تو خوانده ام
زيبا ترين سرودها را
زيرا که مردگان اين سال
عاشق ترين زندگان بودند.
★★★اشعار♥عـاشـقـانـه♥شاملو★★★
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دير يافته! با تو سخن می گويم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دريا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گويد
★★★اشعار♥عـاشـقـانـه♥شاملو★★★
زيرا که من
ريشه های ترا دريافته ام
زيرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
★★★اشعار♥عـاشـقـانـه♥شاملو★★★
بيتوته کوتاهی ست جهان
در فاصله گناه و دروخ.
خورشيد
همچون دشنامی بر می آيد
و روز شرمساری جبران ناپذيری ست.
آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی.
درختان
جهل معصيبت بار نياکانند
و نسيم
وسوسه ئی نابکار.
مهتاب پائيزی
کفری ست که جهان را می آلايد.
چيزی بگوی
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی.
هر دريچه ی نغر
به چشم انداز عقوبتی می کشايد.
عشق رطوبت چندش انگيز پلشتی ست
و آسمان
سر پناهی
★★★اشعار♥عـاشـقـانـه♥شاملو★★★
تا به خاک بنشينی و
بر سرنوشت خويش
گريه ساز کنی.
آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی
هر چه باشد.
چشمه ها
از تابوت می جوشند
و سوگواران ژوليده آبروی جهانند.
عصمت به آينه مفروش
که فاجران نيازمند ترانند.
خامش منشين
خدا را
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چيزی بگوی!
★★★اشعار♥عـاشـقـانـه♥شاملو★★★