loading...
لارکتون پورتال جامع شامل اخبار،سرگرمی،روانشناسی،زناشویی،فال و طالع بینی،دکوراسیون
آخرین ارسال های انجمن
لارکتون بازدید : 162 1394/09/02 نظرات (0)
 دیر یا زود | آلبا دسس پدس | مترجم: بهمن فرزانه
 
 

روزی ﺳﮕﯽ داﺷﺖ در ﭼﻤﻦ ﻋﻠﻒ ﻣﯽ ﺧﻮرد. ﺳﮓ دﯾﮕﺮی از ﮐﻨﺎر ﭼﻤﻦ ﮔﺬﺷﺖ. ﭼﻮن اﯾﻦ ﻣﻨﻈﺮه را دﯾﺪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮد و اﯾﺴﺘﺎد، آﺧﺮ ھﺮﮔﺰ ﻧﺪﯾﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﺳﮓ ﻋﻠﻒ ﺑﺨﻮرد. اﯾﺴﺘﺎد و ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﮐﯽ ھﺴﺘﯽ؟ ﭼﺮا ﻋﻠﻒ ﻣﯽ ﺧﻮری؟
ﺳﮕﯽ ﮐﻪ ﻋﻠﻒ ﻣﯽ ﺧﻮرد ﻧﮕﺎھﺶ ﮐﺮد و ﺑﺎد در ﮔﻠﻮ اﻧﺪاﺧﺖ و ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ؟ ﻣﻦ ﺳﮓ ﻗﺎﺳﻢ ﺧﺎن ھﺴﺘﻢ!
ﺳﮓ رھﮕﺬر ﭘﻮزﺧﻨﺪی زد و ﮔﻔﺖ: ﺳﮓ ﺣﺴﺎﺑﯽ! ﺗﻮ ﮐﻪ ﻋﻠﻒ ﻣﯽ ﺧﻮری؛ دﯾﮕﻪ ﭼﺮا ﺳﮓ ﻗﺎﺳﻢ ﺧﺎن؟ اﮔﺮ ﻻاﻗﻞ ﭘﺎره اﺳﺘﺨﻮاﻧﯽ ﺟﻠﻮت اﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺑﻮد ﺑﺎز ﯾﮏ ﭼﯿﺰی؛ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻋﻠﻒ ﻣﯽ ﺧﻮری دﯾﮕﻪ ﭼﺮا ﺳﮓ ﻗﺎﺳﻢ ﺧﺎن؟
ﺳﮓ ﺧﻮدت ﺑﺎش...!
 
 زﻣﺴﺘﺎن ﺑﯽ بهار | اﺑﺮاھﯿﻢ ﯾﻮﻧﺴﯽ
 
پاراگراف کتاب (44)
 

ﺗﻮ آدم ﺧﻮﺑﯽ ھﺴﺘﯽ. وﻟﯽ در زﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮب ﺑﻮدن ﺑﻪ ھﯿﭻ دردی ﻧﻤﯿﺨﻮرد.
ﻣﮕﺮ ﺧﻮد ﺗﻮ ﺧﻮب ﻧﯿﺴﺘﯽ؟
ﻣﻦ؟ ﻧﻪ اﺻﻼ، ﺑﺎ ھﻤﯿﻦ ﺳﻦ فهمیده ام ﮐﻪ ﻣﺮدم وﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮاھﻨﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺧﺮ و ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ اﺳﺖ، ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﭼﻪ آدم ﺧﻮﺑﯽ اﺳﺖ...!
 
 ﻋﺮوﺳﮏ ﻓﺮﻧﮕﯽ | آﻟﺒﺎ دﺳﺲ ﭘﺪس | مترجم: بهمن فرزانه
 
پاراگراف کتاب (44)
 

در زندگی همیشه غمگین بودن از شاد بودن آسان تر است.
ولی من اصلا از آدم هایی خوشم نمی آید که آسان ترین راه را انتخاب می کنند. تو را به خدا شاد باش و برای آن که شاد شوی، هر کاری از دستت بر می آید، بکن...!
 
 ٣٥ کیلو امیدواری | آنا گاوالدا | مترجم: آتوسا صالحی
 
پاراگراف کتاب (44)
 

هرگز برای عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش!
گاهی در انتهای خارهای يک کاکتوس، به غنچه‌ای می رسی که زندگيت را روشن میکند...!
 
 پایان دوئل | خورخه لوئیس بورخس | مترجم: علی معصومی
 
پاراگراف کتاب (44)
 

در عشق، قضاوت روا نیست. تناسبی هم در آن وجود ندارد و لازم هم نیست وجود داشته باشد زیرا عشق به هر شکل خاصی که باشد فقط یک لحظه یا یک حکایت کوتاه است از قبول واقعیتی غیرقابل فهم. هیچ معنایی نمی توان از آن انتظار داشت چرا که حادثه ای ابدی در گذر زمان است. از این رو چطور می تواند مطیع علت یا معلول باشد؟...! 
 
گیلیاد | مریلین رابینسون | مترجم: مرجان محمدی
 
پاراگراف کتاب (44)
 

چشم های گریان یک مرد چرا این قدر ما را مضطرب می کند؟ بله، چشم های گریان یک زن هم هیچ خوشحال کننده نیست و اگر یک کم صمیمی و اهل دل هم باشیم که از دیدنش حسابی دچار ترحم و دلسوزی می شویم اما اگر موضوع چشم های گریان یک مرد باشد قضیه کاملا فرق می کند برای این که اهل دل باشیم یا نه، از دیدنش دچار بیچارگی می شویم و درماندگی. انگار دنیا به آخر می رسد و علاجی هم ندارد. مثل عزیزی که به مرض لاعلاجی گرفتار باشد و دم مرگ...!
 
 کتاب سیاه | ارهان پاموک | مترجم: عین له غریب
 
پاراگراف کتاب (44)
 

بپرهیزیم از اینکه درباره ی مردم تنها بر مبنای لحظه ای از زندگی شان داوری کنیم...!
 
 درِ تنگ | آندره ژید | مترجمین: عبدالله توکل . سید رضا حسینی
 
پاراگراف کتاب (44)
 

اولین ملاقات
 
مرد گفت: بی تو مثل چشمه ای بی آبم. مثل پرنده ای هستم که نمی تواند آواز بخواند. همین طور مثل آهویی هستم که در تیررس شکارچی ست.
 
زن از ادبیات چیزی نمی دانست. دلش به حال مرد سوخت. کمی فکر کرد و گفت: همه چیز درست می شود! من یک روان پزشک خوب می شناسم...! 
 
 بخشکی شانس! | مینی مال های رسول یونان
 
پاراگراف کتاب (44)
 

من همیشه به اشخاصی که از دیدنشان ابدا خوشحال نمیشوم, مجبورم بگویم از دیدنتون خیلی خوشوقت شدم. با این حال اگر آدم بخواهد توی این دنیا جل و پلاسش را از آب در بیاورد, مجبور است که از این جور مزخرفات به مردم تحویل بدهد...!
 
 ناطور دشت | جی.دی.سلینجر | مترجم: متین کریمی
 
پاراگراف کتاب (44)
 

عادت کردم احساساتم را درونم پنهان کنم، نقشه هایم را به تنهایی بکِشم و برای اجرایشان تنها روی خودم حساب کنم. نظر، توجه، یاری و حتی حضور دیگران را مزاحم و مانع می شمردم ... عادت کردم آنچه را در سر دارم هرگز به زبان نیاورم و اگر به ناچار در صحبت دیگران وارد شدم، بکوشم با بذله گویی از ملال آن گفت و شنود بکاهم و به این ترتیب افکار حقیقی ام را مخفی نگه دارم ... از همان هنگام نسبت به دیگران چنان بی اعتماد شدم که دوستانم تا به امروز به خاطرش بر من خرده می گیرند...!
 
 آدولف | بنژامن کُنستان | مترجم: مینو مشیری
 
پاراگراف کتاب (44)
 

برای مردم شهر اغلب عجیب است که یک نفر، تک و تنها برای چنین مدت طولانی و ملال آوری میان کوه ها و بین روستایی ها به سر برد اما اسم این تنهایی نیست؛ خلوت است. در کلان شهرها می شود از هر جای دیگری تنها بود اما هیچوقت نمی شود احساس خلوت کرد. قدرت عجیب و خصلت اصیل خلوت گزینی، در جداکردنمان از جمع نیست بلکه در فرافکندن کل وجودمان به گستره ی نزدیک حضور اشیاست...!
 
مارتین هایدگر | مترجم:احسان سنایی اردکانی
 
پاراگراف کتاب (44)
 

بیشتر مردم به ترس‌ها و حماقت‌های‌شان زنجیر شده‌اند و جرئت ندارند بی‌طرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگی‌شان چیست. بیشتر آدم‌ها همین‌طور زندگی‌شان را بی‌هیچ رضایتی ادامه می‌دهند بدون آن‌که تلاش کنند تا بفهمند سرچشمه‌ی نارضایتی‌شان کجاست یا بخواهند تغییری در زندگی‌شان ایجاد کنند سرآخر می‌میرند...!
 
 برادران سیسترز | پاتریک دوویت | مترجم: پیمان خاکسار
 
پاراگراف کتاب (44)
 

گذشته‌ها قابل تکرار نیستند. همان‌طوری که از اسمش پیداست، آن زمان گذشته است. دوران جدید ممکن نیست مثل قدیم‌ها باشد و اگر اصرار بر این کار بورزید، مثل عده‌ای که با افسوس به آن نگاه می‌کنند، به نظر پیر و مستعمل می‌آیید. آدم هیچ‌وقت نباید به خاطر قدیم‌ها غصه بخورد. کسی که عزای گذشته را می‌گیرد، پیر و عزادار است...!
 
 مفید در برابر باد شمالی | دانیل گلاتائور | مترجم: شهلا پیام
 
پاراگراف کتاب (44)
 

درد در سینه ات و تلاطم در روحت نشانه ی آن است که هنوز زنده ای، هنوز انسان، و هنوز گشاده در برابر زیبایی جهان. حتی اگر به فراخور این حال عملی انجام نداده باشی...!
 
 دوره گردها | پل هاردینگ | مترجم: مجتبی ویسی
 
پاراگراف کتاب (44)
 
منبع:برترین ها
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
افزایش ممبر کانال
برای افزایش ممبر کانال و گروه های خود تنها با ثبت در سایت زیر افزایش ممبر دهید
حتی میتوانید برای تبادل با ما در ارتباط باشید تا محیطی رو برای تبادل شما کاربران آماده کنیم


ثبت کانال تلگرام

پس از اینکه کانال خود رو ثبت کردین و کانال شما در سایت تایید گردید در تلگرام پس از عضویت در کانال لارکتون @LaekTooN به مدیر کانال @Mehrdadam70 پیام دهید و تبلیغ خود را ارسال کنید

http://www.telegram.larktoon.ir
اطلاعات کاربری
نظرسنجی
در چه زمینه فعالیت داشته باشیم؟
آمار سایت
  • کل مطالب : 1633
  • کل نظرات : 91
  • افراد آنلاین : 17
  • تعداد اعضا : 126
  • آی پی امروز : 89
  • آی پی دیروز : 44
  • بازدید امروز : 105
  • باردید دیروز : 59
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 202
  • بازدید ماه : 2,175
  • بازدید سال : 18,154
  • بازدید کلی : 1,266,456
  • روزنامه ها